نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: ناله یک زن از دیار غربت

1113
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42711
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    ناله یک زن از دیار غربت

    سلام
    دلم شکسته و تو دلم خیلی غم دارم ، داستان زندگی من مثل خیلی از آدمهای دنیا غم انگیز و پر درد
    من نزدیک ۳ سال ازدواج کردم ، ۹ ماه عقد بودم و افتضاح ترین لحظات عمرم و داشتم. من ایران و همسرم خارج از ایران بود و ما وکالتی عقد کردیم ، در مدت این ۹ ماه چندین بار تا پای جدایی رفتیم ولی جدا نشدیم، شوهرم بهم خیانت میکرد و تلفنهام و چند ساعت چند ساعت جواب نمیداد، بماند توقع مالی هم ازم داشت ، من تو دوران عقد خیلی هزینه کردم ، خیلییی
    با پول خودم بعد ۹ ماه ویزا گرفتم و اومدم پیش شوهرم. ویزام که تمام شد اعلام پناهندگی کردم ، هنوز ۲ ماه از اومدنم نگذشته بود که باردار شدم ، کلی مشکلات داشتم شوهرم با زنها بسیار راحت برخورد میکرد. دوست دخترهای قدیمش مدام باهاش در تماس بودن. توقع مالی زیادی از من داشت، جلو من یکی از دوست دخترهاش و بغل کرد و بوسید و گفت من مست بودم نفهمیدم، بهم گفت اول مادرم بعد پدرم و سوم تو، تو دوران حاملگیم یکروز به هوای باشگاه از خانه رفت و ۱۲:۳۰ شب به خانه اومد ، دور لبش رژ قرمز بود قهر کردم از خانه زدم بیرون بعد فهمیدم رفته خانه فساد ، تو دوران بارداریم ۳ روز برای خانه خرید نکرد و خودش میرفت بیرون غذا میخورد، میگفت پول بیار از ایران برای خودت خرج کن، واقعا ۳ روز بیسکویت و چایی میخوردم ، ۲ بار دعوامون شد تو بارداریم کتک زد منو ، منم هنوز اقامت نگرفتم بارها خواستم برگردم ولی همچنان اینجااام ، خدا یه دختر ناز و خوشگل و مظلوم بهم داده ، از در و دیوار صدا میاد از دخترم نه، همه عاشقش هستن ، خانه ای که داریم زندگی میکنیم ، یک سوییت ۳۳ متری هستش ، و فقط یک اتاق ۲۰ متری داره، بماند که از ماه اول خانواده شوهرم ۲-۱ ماه درمیان میان تو این اتاق و ۱۰-۸-۷ روز میمونن ، خانواده شوهرم اینجان ولی شهرشون جای دیگه است، الانم با وجود بچه ۸ ماهه پدرشوهرم اومده تو این اتاق ۲۰ متری و ۱ ماه اینجاست،خیلی هم آدم تیکه بندازیه ولی من رعایت میکنم جواب نمیدم ، میگه چرا گوشت زیاد میخورید؟ چرا برنج میخورید؟ چرا داداشت آجیل کرفت نگه نداشتی بچه ها بیان بخورن؟ چرا خانه اتون کوچیکه ؟ میترسی بزرگ پیدا کنی مهمون بیاد؟!؟! و ... شوهرم امروز گفت ۱۰ روز دیگه اینجا جشن هستش و خواهرم اینا و دختر داییم که جمعا ۷ نفر هستن برای ۱ هفته میان اینجا، طاقتم طاق شد بهش توپیدم گفتم خسته شدم مهمون ۱ روز ۲ روز ۱ هفته نه ۱ ماه ، ۲ ماه ، اونم بدهنی کرد و بعدش قهر ، گفت من اصلا میخوام بابام با ما زندگی کنه، منم گفتم اگه اینطوره من نیستم شرمنده
    خلاصه از بد دهنی و شلخته گی و کثیفی و بی ادبی شوهرم هر چی بگم کم گفتم ، جلو من باد روده روزی چندین بار خالی میکنه، نظافت شخصی رعایت نمیکنه، و بخاطر خانوادش منو زیر پا له میکنه
    الان که اینا رو نوشتم دلم برای خودم خیلی بیشتر سوخت یاد آوری شد غصه هام ... اینا که گفتم اندازه سوزنی بود تو انبار کاه خیلی درد دارم خیلی ..چیکار کنم ، باهام حرف بزنید خیلی نیاز دارم، به خانوادم که راه دورن نمیتونم حرفی بزنم گناه دارن ، منو آروم کنید لطفا

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Nov 2018
    شماره عضویت
    39631
    نوشته ها
    1,440
    تشکـر
    0
    تشکر شده 473 بار در 393 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : ناله یک زن از دیار غربت

    با سلام خدمت شما دوست عزیز
    یکی از اشتباهاتی که گاهی افراد به آن مرتکب می شوند ازدواج بدون شناخت در دنیای واقعی می باشد و نادیده گرفتن مشکلات در دوران عقد و نامزدی اگر در دوران عقد و نامزدی مشکلاتی چون خیانت ، بی مسئولیت و... را نادیه بگیریم نمی توانی به امید تغییر فرد مقابل وارد زندگی مشترک شود چون این فرد خود واقعی را نشان داده است و نیاز است در همان دوران این مشکلات به صورت کامل برطرف شود و بعد وارد پروسه ازدواج شود .
    بهتر است با توجه به شرایطی که رد زمان فعلی تجربه می کنید برای زندگی خودتان و فرزندتان تصمیم گیری داشته باشید و سعی کنید با همسرتان صحبت کنید که برنامه و هدفهایشان برای زندگی مشترک چیست تا بتوایند بر مبنای صحبت های ایشان نتیجه گیری بهتری داشته باشید .
    اگر بخواهید با نادیده گرفتن رفتارهای همسرتان و احساسات خودتان به این مسیر ادامه بدهید از نظر روحی فشار زیادی به خودتان وارد می کنید که می تواند برای شما آسیب زا باشد .

  3. بالا | پست 3


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : ناله یک زن از دیار غربت

    نقل قول نوشته اصلی توسط هویدا نمایش پست ها
    سلام
    دلم شکسته و تو دلم خیلی غم دارم ، داستان زندگی من مثل خیلی از آدمهای دنیا غم انگیز و پر درد
    من نزدیک ۳ سال ازدواج کردم ، ۹ ماه عقد بودم و افتضاح ترین لحظات عمرم و داشتم. من ایران و همسرم خارج از ایران بود و ما وکالتی عقد کردیم ، در مدت این ۹ ماه چندین بار تا پای جدایی رفتیم ولی جدا نشدیم، شوهرم بهم خیانت میکرد و تلفنهام و چند ساعت چند ساعت جواب نمیداد، بماند توقع مالی هم ازم داشت ، من تو دوران عقد خیلی هزینه کردم ، خیلییی
    با پول خودم بعد ۹ ماه ویزا گرفتم و اومدم پیش شوهرم. ویزام که تمام شد اعلام پناهندگی کردم ، هنوز ۲ ماه از اومدنم نگذشته بود که باردار شدم ، کلی مشکلات داشتم شوهرم با زنها بسیار راحت برخورد میکرد. دوست دخترهای قدیمش مدام باهاش در تماس بودن. توقع مالی زیادی از من داشت، جلو من یکی از دوست دخترهاش و بغل کرد و بوسید و گفت من مست بودم نفهمیدم، بهم گفت اول مادرم بعد پدرم و سوم تو، تو دوران حاملگیم یکروز به هوای باشگاه از خانه رفت و ۱۲:۳۰ شب به خانه اومد ، دور لبش رژ قرمز بود قهر کردم از خانه زدم بیرون بعد فهمیدم رفته خانه فساد ، تو دوران بارداریم ۳ روز برای خانه خرید نکرد و خودش میرفت بیرون غذا میخورد، میگفت پول بیار از ایران برای خودت خرج کن، واقعا ۳ روز بیسکویت و چایی میخوردم ، ۲ بار دعوامون شد تو بارداریم کتک زد منو ، منم هنوز اقامت نگرفتم بارها خواستم برگردم ولی همچنان اینجااام ، خدا یه دختر ناز و خوشگل و مظلوم بهم داده ، از در و دیوار صدا میاد از دخترم نه، همه عاشقش هستن ، خانه ای که داریم زندگی میکنیم ، یک سوییت ۳۳ متری هستش ، و فقط یک اتاق ۲۰ متری داره، بماند که از ماه اول خانواده شوهرم ۲-۱ ماه درمیان میان تو این اتاق و ۱۰-۸-۷ روز میمونن ، خانواده شوهرم اینجان ولی شهرشون جای دیگه است، الانم با وجود بچه ۸ ماهه پدرشوهرم اومده تو این اتاق ۲۰ متری و ۱ ماه اینجاست،خیلی هم آدم تیکه بندازیه ولی من رعایت میکنم جواب نمیدم ، میگه چرا گوشت زیاد میخورید؟ چرا برنج میخورید؟ چرا داداشت آجیل کرفت نگه نداشتی بچه ها بیان بخورن؟ چرا خانه اتون کوچیکه ؟ میترسی بزرگ پیدا کنی مهمون بیاد؟!؟! و ... شوهرم امروز گفت ۱۰ روز دیگه اینجا جشن هستش و خواهرم اینا و دختر داییم که جمعا ۷ نفر هستن برای ۱ هفته میان اینجا، طاقتم طاق شد بهش توپیدم گفتم خسته شدم مهمون ۱ روز ۲ روز ۱ هفته نه ۱ ماه ، ۲ ماه ، اونم بدهنی کرد و بعدش قهر ، گفت من اصلا میخوام بابام با ما زندگی کنه، منم گفتم اگه اینطوره من نیستم شرمنده
    خلاصه از بد دهنی و شلخته گی و کثیفی و بی ادبی شوهرم هر چی بگم کم گفتم ، جلو من باد روده روزی چندین بار خالی میکنه، نظافت شخصی رعایت نمیکنه، و بخاطر خانوادش منو زیر پا له میکنه
    الان که اینا رو نوشتم دلم برای خودم خیلی بیشتر سوخت یاد آوری شد غصه هام ... اینا که گفتم اندازه سوزنی بود تو انبار کاه خیلی درد دارم خیلی ..چیکار کنم ، باهام حرف بزنید خیلی نیاز دارم، به خانوادم که راه دورن نمیتونم حرفی بزنم گناه دارن ، منو آروم کنید لطفا
    سلام

    شاید با شما وارد صحبت وگفت گو میشدم در مورد شلختگی و .....همسرتون تا اینکه به یکی از حرفاتون برخورد کردم در مورد ( fart / stomach wind ) و این حرفتون با عث شد تما اون چیزی که میخواستم !بگم رو در یک کلمه خلاصه کنم ! * طلاق * !

    متاسفانه شوهر شما در رفتار های غیر ادبی و خارج از حد ومرز و با تکرار مکررات یک شخصیت نا متعارف و درتضاد با هنجار های زناشوی و تعا مل در زندگی داره ! و بدترین قسمتش اینه که این رفتار های زشت تبدیل به ارزش های ضد هنجار در همسرت شده !

    پس یا باید بسوزید وبسازید و یا برای طلاق اقدام کنید !

    همسر شما نه فقط خودش کل خانوادش و فامیلش بی درک وفهم هستند و شعور اخلاقی ندارند !

    در مورد درد ودل

    باید بگم شما بسیار خانم مهربونی هستید ! که صبورانه این زندگی رو تحمل کردین ! اما در مسیر لطف و مهربونی عذت نفس و قدر خودتون رو زیر سوال بردین و به خودتون لطمه وارد آوردین !

    و اگرنه یک زن حامله نباید این مدت از حاملگی رو در سو ء تغذیه مطلق با صرف چایی و کیک و...... بگذرونه !

    حیف خودتون و فرزندتونه طلاق بگیرین

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : ناله یک زن از دیار غربت

    نقل قول نوشته اصلی توسط هویدا نمایش پست ها
    سلام
    دلم شکسته و تو دلم خیلی غم دارم ، داستان زندگی من مثل خیلی از آدمهای دنیا غم انگیز و پر درد
    من نزدیک ۳ سال ازدواج کردم ، ۹ ماه عقد بودم و افتضاح ترین لحظات عمرم و داشتم. من ایران و همسرم خارج از ایران بود و ما وکالتی عقد کردیم ، در مدت این ۹ ماه چندین بار تا پای جدایی رفتیم ولی جدا نشدیم، شوهرم بهم خیانت میکرد و تلفنهام و چند ساعت چند ساعت جواب نمیداد، بماند توقع مالی هم ازم داشت ، من تو دوران عقد خیلی هزینه کردم ، خیلییی
    با پول خودم بعد ۹ ماه ویزا گرفتم و اومدم پیش شوهرم. ویزام که تمام شد اعلام پناهندگی کردم ، هنوز ۲ ماه از اومدنم نگذشته بود که باردار شدم ، کلی مشکلات داشتم شوهرم با زنها بسیار راحت برخورد میکرد. دوست دخترهای قدیمش مدام باهاش در تماس بودن. توقع مالی زیادی از من داشت، جلو من یکی از دوست دخترهاش و بغل کرد و بوسید و گفت من مست بودم نفهمیدم، بهم گفت اول مادرم بعد پدرم و سوم تو، تو دوران حاملگیم یکروز به هوای باشگاه از خانه رفت و ۱۲:۳۰ شب به خانه اومد ، دور لبش رژ قرمز بود قهر کردم از خانه زدم بیرون بعد فهمیدم رفته خانه فساد ، تو دوران بارداریم ۳ روز برای خانه خرید نکرد و خودش میرفت بیرون غذا میخورد، میگفت پول بیار از ایران برای خودت خرج کن، واقعا ۳ روز بیسکویت و چایی میخوردم ، ۲ بار دعوامون شد تو بارداریم کتک زد منو ، منم هنوز اقامت نگرفتم بارها خواستم برگردم ولی همچنان اینجااام ، خدا یه دختر ناز و خوشگل و مظلوم بهم داده ، از در و دیوار صدا میاد از دخترم نه، همه عاشقش هستن ، خانه ای که داریم زندگی میکنیم ، یک سوییت ۳۳ متری هستش ، و فقط یک اتاق ۲۰ متری داره، بماند که از ماه اول خانواده شوهرم ۲-۱ ماه درمیان میان تو این اتاق و ۱۰-۸-۷ روز میمونن ، خانواده شوهرم اینجان ولی شهرشون جای دیگه است، الانم با وجود بچه ۸ ماهه پدرشوهرم اومده تو این اتاق ۲۰ متری و ۱ ماه اینجاست،خیلی هم آدم تیکه بندازیه ولی من رعایت میکنم جواب نمیدم ، میگه چرا گوشت زیاد میخورید؟ چرا برنج میخورید؟ چرا داداشت آجیل کرفت نگه نداشتی بچه ها بیان بخورن؟ چرا خانه اتون کوچیکه ؟ میترسی بزرگ پیدا کنی مهمون بیاد؟!؟! و ... شوهرم امروز گفت ۱۰ روز دیگه اینجا جشن هستش و خواهرم اینا و دختر داییم که جمعا ۷ نفر هستن برای ۱ هفته میان اینجا، طاقتم طاق شد بهش توپیدم گفتم خسته شدم مهمون ۱ روز ۲ روز ۱ هفته نه ۱ ماه ، ۲ ماه ، اونم بدهنی کرد و بعدش قهر ، گفت من اصلا میخوام بابام با ما زندگی کنه، منم گفتم اگه اینطوره من نیستم شرمنده
    خلاصه از بد دهنی و شلخته گی و کثیفی و بی ادبی شوهرم هر چی بگم کم گفتم ، جلو من باد روده روزی چندین بار خالی میکنه، نظافت شخصی رعایت نمیکنه، و بخاطر خانوادش منو زیر پا له میکنه
    الان که اینا رو نوشتم دلم برای خودم خیلی بیشتر سوخت یاد آوری شد غصه هام ... اینا که گفتم اندازه سوزنی بود تو انبار کاه خیلی درد دارم خیلی ..چیکار کنم ، باهام حرف بزنید خیلی نیاز دارم، به خانوادم که راه دورن نمیتونم حرفی بزنم گناه دارن ، منو آروم کنید لطفا
    سلام
    ایا شوهرتون نمیتونست از طریق دعوتنامه یا حتی اپلای کردن شما ببرتتون اونور؟
    اصلا خودش اقامت گرفته بود؟
    چطوری شد که از مسیر پناهندگی رفتین؟
    این مسیر نامناسب و پرخطری که انتخاب کردین نشون میده یا اونور رفتن واستون خیلی اهمیت داشت یا به همسرتون خیلی علاقه داشتین

    بهرحال همسر شما برایند رفتاراش منفی هستن و چیزایی که از ایشون تعریف میکنین حتی یه نکته مثبت توش نیست

    شرایط فعلی شما واقعا دردناکه و اگه بخاطر بچه نمیخواین طلاق بگیرین خب فک کنین این سوختن و ساختن تا کی میخواد ادامه پیدا کنه؟

    همسر شما کودک نیست که بگیم بزرگ میشه درست میشه
    رفتاراش اصلاح میشن
    یا چیزی قراره عوض شه

    نه دوست عزیز
    چیزی عوض نمیشه و فقط شما تو این چرخه ناگوار ،روانتون فرسایش پیدا میکنه و شوهر و پدرشوهرتونم هرروز بدتر از قبل رفتار میکنن و هرروز یه اخلاق ازاردهنده جدید از خودشون نشون میدن

    بچه شما هرچی براتون عزیز باشه به اندازه خودتون که عزیز نیست
    هیچکس نمیتونه ادعا کنه چیزی یا کسیو بیشتر یا هم اندازه خودش دوست داره
    چون عملا ادم هرچیو هرکیو دوست داره بخاطر لذت و ارامش خودش یا بخاطر تعلق به وجود خودش دوست داره

    پس شما نمیتونین بخاطر بچتون این شرایط سخت رو تحمل کنین
    و فرض که بخواین تحمل کنین
    تا کی؟
    و تا کجا؟

    بچه شمام احتیاج داره تو یه فضای اروم بزرگ شه
    چرا زندگی شما که میتونه با خوشی بگذره با زجر و ناخوشی سپری شه؟

    چون شما اعلام پناهندگی کردین دیگه برگشتن به ایران اقدام عاقلانه ای نیست
    و برگشتن به ایران هم اصلا مساله مهمی نیست

    بهترین کار اینه که واسه طلاق اقدام کنین و در مورد حضانت بچه هم طبق قانون کشوری که توش حضور دارین تصمیم بگیرین
    راه عاقلانه ای غیر ازین نیست
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42733
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ناله یک زن از دیار غربت

    نقل قول نوشته اصلی توسط هویدا نمایش پست ها
    سلام
    دلم شکسته و تو دلم خیلی غم دارم ، داستان زندگی من مثل خیلی از آدمهای دنیا غم انگیز و پر درد
    من نزدیک ۳ سال ازدواج کردم ، ۹ ماه عقد بودم و افتضاح ترین لحظات عمرم و داشتم. من ایران و همسرم خارج از ایران بود و ما وکالتی عقد کردیم ، در مدت این ۹ ماه چندین بار تا پای جدایی رفتیم ولی جدا نشدیم، شوهرم بهم خیانت میکرد و تلفنهام و چند ساعت چند ساعت جواب نمیداد، بماند توقع مالی هم ازم داشت ، من تو دوران عقد خیلی هزینه کردم ، خیلییی
    با پول خودم بعد ۹ ماه ویزا گرفتم و اومدم پیش شوهرم. ویزام که تمام شد اعلام پناهندگی کردم ، هنوز ۲ ماه از اومدنم نگذشته بود که باردار شدم ، کلی مشکلات داشتم شوهرم با زنها بسیار راحت برخورد میکرد. دوست دخترهای قدیمش مدام باهاش در تماس بودن. توقع مالی زیادی از من داشت، جلو من یکی از دوست دخترهاش و بغل کرد و بوسید و گفت من مست بودم نفهمیدم، بهم گفت اول مادرم بعد پدرم و سوم تو، تو دوران حاملگیم یکروز به هوای باشگاه از خانه رفت و ۱۲:۳۰ شب به خانه اومد ، دور لبش رژ قرمز بود قهر کردم از خانه زدم بیرون بعد فهمیدم رفته خانه فساد ، تو دوران بارداریم ۳ روز برای خانه خرید نکرد و خودش میرفت بیرون غذا میخورد، میگفت پول بیار از ایران برای خودت خرج کن، واقعا ۳ روز بیسکویت و چایی میخوردم ، ۲ بار دعوامون شد تو بارداریم کتک زد منو ، منم هنوز اقامت نگرفتم بارها خواستم برگردم ولی همچنان اینجااام ، خدا یه دختر ناز و خوشگل و مظلوم بهم داده ، از در و دیوار صدا میاد از دخترم نه، همه عاشقش هستن ، خانه ای که داریم زندگی میکنیم ، یک سوییت ۳۳ متری هستش ، و فقط یک اتاق ۲۰ متری داره، بماند که از ماه اول خانواده شوهرم ۲-۱ ماه درمیان میان تو این اتاق و ۱۰-۸-۷ روز میمونن ، خانواده شوهرم اینجان ولی شهرشون جای دیگه است، الانم با وجود بچه ۸ ماهه پدرشوهرم اومده تو این اتاق ۲۰ متری و ۱ ماه اینجاست،خیلی هم آدم تیکه بندازیه ولی من رعایت میکنم جواب نمیدم ، میگه چرا گوشت زیاد میخورید؟ چرا برنج میخورید؟ چرا داداشت آجیل کرفت نگه نداشتی بچه ها بیان بخورن؟ چرا خانه اتون کوچیکه ؟ میترسی بزرگ پیدا کنی مهمون بیاد؟!؟! و ... شوهرم امروز گفت ۱۰ روز دیگه اینجا جشن هستش و خواهرم اینا و دختر داییم که جمعا ۷ نفر هستن برای ۱ هفته میان اینجا، طاقتم طاق شد بهش توپیدم گفتم خسته شدم مهمون ۱ روز ۲ روز ۱ هفته نه ۱ ماه ، ۲ ماه ، اونم بدهنی کرد و بعدش قهر ، گفت من اصلا میخوام بابام با ما زندگی کنه، منم گفتم اگه اینطوره من نیستم شرمنده
    خلاصه از بد دهنی و شلخته گی و کثیفی و بی ادبی شوهرم هر چی بگم کم گفتم ، جلو من باد روده روزی چندین بار خالی میکنه، نظافت شخصی رعایت نمیکنه، و بخاطر خانوادش منو زیر پا له میکنه
    الان که اینا رو نوشتم دلم برای خودم خیلی بیشتر سوخت یاد آوری شد غصه هام ... اینا که گفتم اندازه سوزنی بود تو انبار کاه خیلی درد دارم خیلی ..چیکار کنم ، باهام حرف بزنید خیلی نیاز دارم، به خانوادم که راه دورن نمیتونم حرفی بزنم گناه دارن ، منو آروم کنید لطفا
    همسرتون انتخاب شو کرده .
    بعنوان یه مرد میگم که چنین مردهایی امکان نداره به همسرشون بعنوان یک همسر و شریک زندگی نگاه کنن.
    ممکنه برای خیلی زنها احترام قائل باشه اما برای همسرش نه چون اون رو مانع بودن و داشتن زنهای دیگه زندگیش و حتی خانواده ای که باهاش بزرگ شده میدونن.
    با مشاوره با فردی که متخصص هست شمام تصمیم تون رو بگیرین وگرنه صدمات بودن با این افراد با این مسلک همه جوره متوجه شما و صدالبته تربیت فرزندشون میشه.
    این سبک تربیتی که همسرتون دارن از بچه ها چندین مرتبه موجوداتی بدتر میسازه.
    باید شناخت واقعی تری قبل از ازدواج بدست میاوردین بخصوص در نحوه رفتار و واکنشهای همسرتون نسبت به خانوادش ولی دیگه زمان سرزنش گذشته بهتره با یه متخصص و مشاور باتجربه موضوع رو مطرح کنین.مطمئن باشین این مشکل فقط با دخیل شدن افراد باتجربه و متخصص در این مباحث قابل حله و برای تصمیم گیری مناسب بهترین گزینه مشورتی هست.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

من، ماه، که، از،

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد